شعر های احساسی

من

من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی

تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی

 

 


من حسرت دیدار تو دارم به که گویم
از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم
از نرگس چشم تو خمارم به که گویم
 

 

 


یاد نگات داره دیوونم میکنه بی احساس

خاطره هات آتیش به جونم میزنه بی انصاف

 
بـــرگرد

 

 


نه ازت هدیه میخواستم نه یه تبریک ریایی
با وجودت میتونستی پا بذاری رو سیاهی

نه باورم نمیشه که تو منو از یاد ببری
تولدم شد بی وفا از تو نیومد خبری
 

 

 


من همان مجنون مست یاغیم

روز وشب محتاج جام باقیم

هر شب کنار زاهد و یک شب کنار ساغیم...

NO KHAS

 

 


آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادی
ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه
نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان
تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

از گُلِ پیرهنت، چوب لباسی گُل داد
در رگِ خانه دویدی ...هیجانم دادی

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود
آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی

تو در این خانه ی بی پنجره، "صبح" آوردی
روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی...!
 

 

 


بعد من با یاد من افسوس مى ماند به جا

در میان کلبه ها فانوس مى ماند به جا

میروم تا گم شوم در جاده هاى ناشناس

کس نمی یابد مرا ، افسوس مى ماند بجا
 

 

 


هر کجا جامی ز عشق آمد بدستت نوش کن
هــر که میگوید سخن از مهــربانی گوش کن

قلـب عاشق بوستان پُـر گُل و پُر آرزوســت
تا توانی گرد این گلشن بگرد و بوش کن

بی تعلق از مسیر زندگی باید گذشت
از می آزادگی جان و دلت مدهوش کن

عشق در دامن هستی روح و جان زندگیست
دل اگر داری دلت را عاشق پر جوش کن

زندگی لیلاست این معشوفه را از خود بساز
شادی و شور و شر و بار غمش بر دوش کن
 

 

 


 
 غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم / تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم /
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد / من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم !!

Ghorbat Dereena Am Ra Ba Tu Qesmat Mikunam / Ta Abadd Ba Dard o Ranjj Khowshh Khalwat
Mikunam / Rafte wa Bar Raftan At Kakhh Dilaam Wairana Shudd / Man Dar En Wairana Ha Ehsas
Ghorbat Mikunam
 

 

 


 
عشق پاک و زلال است ، تو باید باشی

قلب من زیر سوال است ،تو باید باشی

فال حافظ زدم آن رِندِ غزلخوان هم گفت:

زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی...
 

 

 

 

تو را در قلب شعرم میگذارم

بنام عشق آنرا می نگارم

تمام حرف من در شعر این بود

تو را تا بی نهایت دوست دارم

 

 

 

آنشب که ز خون وضو میکردم

دانی که ز حق چی آرزو میکردم

ای کاش مرا هزار جانی بود تا آن همه را فدای تو میکردم..

 




صدایت می کنم هر شب فقط یک شب صدایم کن
تو مغروری غرورت را فقط یک شب فدایم کن...

 

 

 

جان چی کار آید مرا تا مهر جانان در دل است

ترک جان آسان ولی ترک جانان مشکل است

 

 

 

ترا خواهم دمی باشی به پیشم

نبا شی زند گانی را پریشم

اگر یکروز رویت رانببینم

زند مژ گان تو بر قلب ریشم

 

 

 

لبخند بزن دوچشم بارانی را

تجویز کن این نگاه درمانی را

یک شعله بخند تا به اتش بکشی

دانشکده ی علوم انسانی را...!

 

 

 

بهترین جای دلم تا به ابد خانه ی توست

آخرین حرف غزل قصه و افسانه ی توست

گرچه از حافظه ی آینه ها پاک شدم

شمع من باش که جانم همه پروانه ی توست

 

 

 

چي سازم قلب من درمان ندارد.

به قلبم بي تو خون جريان ندارد.

بيا به قلب من افشان نما خون.

که بي تو زندگي امکان ندارد...

 

 

 

 

مثل باران خاطراتت ماندنیست

لحن پر مهر صدایت خواندنیست

گرچه ما اندک زمانی در کنارت بوده ایم

تا ابد مهر و وفایت ماندنیست

 

 

 

دلم ازبند عشق تو رها نیست

کسی اینگونه بامن آشنا نیست

توی تنهادلیل زنده بودنم

دلم جزتو کسی راهم صدانیست

 

 

 

نالیدن از این فاصله ها کارِ قلم نیست

در خانه ی ما جز غم دوریِ تو غم نیست

افسانه نگو! چگونه دست از تو کِشم من؟

من عاشق چشمان تو ام! دستِ خودم نیست!!

 

 


این که دلتنگ تو ام اقرار می‌خواهد مگر؟
این که از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش دل بریدن وعده‌ی دیدار می‌خواهد مگر؟
با زبان بی‌زبانی بارها گفتی: برو! من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟

 

 

 

تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم

همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم

قبول کن که گذشته ست کار من از اشک

که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم

تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست

مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم

بخوان و پاک کن واسم خویش را بنویس

به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم

کسی هنوز عیار ترا نفهمیده ست

منم که از تو به اشعار خود نگین دارم

 

 


شايد که به موج لبان تو اى يار بميرم،،
از عشق تو در حسرت ديدار بميرم،،
يا از غم هجران تو ديوانه شوم من،،
يا پشت درت با دل افگار بميرم،،

 

 


ترك خورشيدوماه خواهم كرد،،
ترك دين ودنياخواهم كرد،،
اگردوست داشتنت گناه است،،
تاقيامت گناه خواهم كرد،،

 

 

 

 

دوست دارم تو را نظاره کنم

زیر پایت را پر از ستاره کنم

اگر بپرسند عزیزت کیست

منم با افتخار تو را اشاره کنم

 

 

 

 

در گلستان خيالم جستجو ات ميكنم

نرگس عشق مني هر لحظه بويت ميكنم

 من تمام غصه ها را در دل جا داده ام

 ناز دنيا را فدايي يك نار مويت ميكنم

 

 

 

 

در سایه های اشک تو تصویر میشوم ..

با واژه های شعر تو تعبیر میشوم ..

با آخرین نگاه دوچشم جوان تو ..

من قطره قطره میچکم و پیر میشوم..

 

 

 

چشم مستت به پاکي درياست

 قهر و نازت براي من زيباست

 با تو هيچ چيز از خدا نمي خواهم

 با تو بودن براي من دنياست

 

 

 

 

روزی این فاصله ها میشکند/ بغض این حنجره ها میشکند

قفل سنگینی که بر لب دارم / با هجوم لب تو میشکند



 

 

 

بی تو هر شب عاشقی بارانی ام,

لاله پژمرده و زندانی ام,

بی تو در کنج همه دلواپسی,

بی تو من آغاز یک ویرانی ام !!

 

 

 

 

مکن اندیشه که دوستت با وفا نیست

هزاران سال بگذرد از تو جدا نیست

دلم در فکر دیدارت مدام است

که بی تو زنده گی بر من حرام است

 




تا تو باشی چشم من بیکار نیست

هر کجا باشی از تو دست بر دار نیست

دست من محتاج آن دستان توست

این نفسها بسته بر چشمان توست

 

 

تو از باغ نرگس فریبا تری
ز لبخند خورشید زیباتری
تو آن شعر نابی که حافظ سرود
ولی از غزل هم تو گویاتری

 

 

به شراب
 ديدگانت كه از آن هميشه مستم،
 گل من ترا نه اكنون همه عمر ميپرستم !!

 

 

 

بوی گل عالمی را مست وحیران میکند.
دیدن توصدهزاران درد را درمان میکند.
بعضی هامیگن که با یک گل نمیگرددبهار.
من گلی دارم که عالم راگلستان میکند.

 

 

ای کــه مــــــفهوم غــــــــــــــزل هـــایم تـــویی
معنی هــــــر بــــیت زیــــبایــــــم تــــــویی
در فــــــضای بــــی گــــــــــــران آرزو ها
آرزوی آرزوهــــــــــایــــــــــــــم تــــــویی

 
[ چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:شعر های احساسی,شعر های احساسی,شعر, ] [ 20:34 ] [ SAMAN ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد

شعر های احساسی